دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. در 12هزارگزی شمال خاوری فیض آباد واقع است، 266 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. در 12هزارگزی شمال خاوری فیض آباد واقع است، 266 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام پدر رستم است که ولایت نیمروز و زاولستان داشت و او را دستان و دستان زند و زر نیز خوانند. (شرفنامۀ منیری). پدر رستم گویند به اعتبار سرخی چهره چه رنگ او سرخ و موی او سفید بود. (برهان قاطع). و او را زال زر نیز گفته اند بواسطۀ سپیدی موی بسیم شبیه بود... و گاهی بر سیم بطریق مجاز زر اطلاق کنند. (آنندراج). مؤلف تاریخ سیستان آرد: زرنگ بدان گفتندی (سیستان) را که بیشتر آبادانی و رودها و کشت زارها زال زر ساخت چنانکه زالق العتیق گویند اندر پیش زره و زالق الحدیث که معرب کرده اند، آن زال کهن است و زال نو و او را مردمان سیستان زرورنگ خواندندی زیرا که موی او راست به زر کشیده مانستی: همی پور را زال زر خواند سام چو دستان ورا کرد سیمرغ نام. فردوسی. زال زر اندر ازل زلزال ابروی تو دید در ازل شد خنگ ساز از هول آن زلزال زال. قطران. رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد چون دوتا شد عاجزآید از گسستن زال زر. سنائی. ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته اند. خاقانی. چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست. خاقانی. کیخسرو است زال و همام است زال زر مهلان او تهمتن توران ستان ماست. خاقانی. ، بمعنی پیر فرتوت. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)
نام پدر رستم است که ولایت نیمروز و زاولستان داشت و او را دستان و دستان زند و زر نیز خوانند. (شرفنامۀ منیری). پدر رستم گویند به اعتبار سرخی چهره چه رنگ او سرخ و موی او سفید بود. (برهان قاطع). و او را زال زر نیز گفته اند بواسطۀ سپیدی موی بسیم شبیه بود... و گاهی بر سیم بطریق مجاز زر اطلاق کنند. (آنندراج). مؤلف تاریخ سیستان آرد: زرنگ بدان گفتندی (سیستان) را که بیشتر آبادانی و رودها و کشت زارها زال زر ساخت چنانکه زالق العتیق گویند اندر پیش زره و زالق الحدیث که معرب کرده اند، آن زال کهن است و زال نو و او را مردمان سیستان زرورنگ خواندندی زیرا که موی او راست به زر کشیده مانستی: همی پور را زال زر خواند سام چو دستان ورا کرد سیمرغ نام. فردوسی. زال زر اندر ازل زلزال ابروی تو دید در ازل شد خنگ ساز از هول آن زلزال زال. قطران. رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد چون دوتا شد عاجزآید از گسستن زال زر. سنائی. ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته اند. خاقانی. چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست. خاقانی. کیخسرو است زال و همام است زال زر مهلان او تهمتن توران ستان ماست. خاقانی. ، بمعنی پیر فرتوت. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)